بسم الله الرحمن الرحیم
بنا بر این داشتم که تا اونجایی که میشه از خودم واز تجربیات خودم و اون چیزایی که استنباط خودمه چیزی ننویسم مگر اینکه چرت وپرتای معمولی باشه و خلاصه نظر دادن تو مسائل نباشه مخصوصا که حالا مذهبی هم باشه.ولی فکر کنم این وبلا گ شخصیه ها کسی هم که میاد یه وبلاگ شخصیو میخونه پیه این چیزا رو هم به تنش میماله(این چیزا = نظر شخصیه نویسنده که اصلا نه علمیه نه حدیث و آیه ای در موردش یافت شده است ! تازه الان همه ی چیزای علمی با قرآن مطابقت داره.(منم شنیدم))
خوب به هر حال من که اصولا خواننده ی چندانی ندارم و ان شاءالله نخواهم داشت و نمیخوام یه کاری تو مایه های معاویه و کعب الاحبار بکنم چون معاویه به یکی پشتش گرم بود و بهش استناد میکرد.(اگه گفتین کی ؟)
بد عت در دین یعنی چی ؟
محمدبن حکیم گوید: به حضرت ابوالحسن علیه السلام عرض کردم: قربانت ما در دین دانشمند شدیم و از برکت شما خدا ما را از مردم بىنیاز کرد تا آنجا که جمعى از ما در مجلسى باشیم: کسى از رفیقش چیزى نپرسد چون آن مسأله و جوابش را در خاطر دارد بواسطه منتى که خدا از برکت شما بر ما نهاده، اما گاهى مطلبى براى ما پیش مىآید که از شما و پدرانت درباره آن سخنى به ما نرسیده است پس ما به بهترین وجهى که در نظر داریم توجه مىکنیم و راهى را که با اخبار از شما رسیده موافقتر است انتخاب مىکنیم. فرمود: چه دور است، چه دور است این راه از حقیقت، به خدا هر که هلاک شد از همین راه هلاک شد اى پسر حکیم سپس فرمود: خدا لعنت کند ابوحنیفه را که مىگفت: على چنان گفت و من چنین گویم. ابن حکیم به هشام گفت به خدا من از این سخن مقصودى نداشتم جز اینکه مرا به قیاس اجازه دهد.(اصول کافى جلد 1 ص :72 روایة: 9 )
ولی به تازگی یه سوال پیش اومده اونم اینکه چرا انقدر حدیث در مورد عشق کمه ؟ من که تا حالا یه دونشو دیدم یه جایی هم دیدم نوشته بود که احادیث معتبری که در مورد عشق گفتن٬گفتن عشق مذمومه.
البته این سوال خیلی وقت بود که ته مهای ذهنم بود ولی به هر حال از تو ضمیر نا خود آگاه یا هر کوفتی که اسمش هست اومد بیرونو داره اذیتم میکنه.
اولین چیزی که به نظرم رسید این بود که اون عشقی که تو احادیث مذمومه همون خاطر خواه شدنه و از قوه ی وهمیه نشات میگیره و اونو گفتن بده(به فتح باء) که مثلا عاشق کسی بشی که نباید و لیاقت نداره زمام عقلتو بدی دستش.
بعد فکر کردم که اینجا یعنی همون عشق یکی از نقاط حساسیه که فرق نگاه عارفانه و نگاه فقیهانه(عالمانه) رو روشن میکنه.چون میگن ائمه هر کدوم از شاگرداشونو یه جوری آموزش میدادن و به بعضیا که عرفان حالیشون بوده جوابای عرفانی میدادن و بهشون میگفتن که این سره(رازه (همه چیزو که نباید توضیح داد.)) پس سرش کن به اهلش بگو.(مثل یونس بن عبدالرحمن شاگرد امام رضا(ع)) که اگه این طوری باشه یعنی هیچی دیگه ! عشق یه مفهوم خطر ناکه که اگه از قبل آماده نباشی و یه سری چیزا(همون ظرفیت) رو نداشته باشی این ازون سرالاسراریه که درک کردنش مساویست با دیوونگی و سر به بیابون گذاشتن (تازه بعضیا با اینم حال میکنن.) پس اینجا یا فقیهی که راحت و بی دردسر زندگیتو میکنی یا عارفانه نگاه میکنی و میری عاشق میشی و خلاصه هیجان و بدبختی و بی خوابی و همه ی اون چیزایی که حافظ گفته.
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
یا عشق اصطرلاب اسرار خداست(این مال مولویه ها)
ولی هر جور بخوای فکر کنی ای خواننده ی این اراجیف اگه جای امام زمان(ع) بودی شمشیرو دست اون عاشقه میدادی یا اگر به محبم شمشیر میدادی عاشقرو ترجیح میدادی چون یا باید فکر طرف انقدر کار کنه که حکمت همه ی اوامرو بفهمه و عمل کنه یا عاشق باشه و به هیچی فکر نکنه ! بگه اگه الان خدا هم بگه این کارو نکن من میکنم چون عشقم بهم گفته و من کاری ندارم که اینی که گفته گناهه یا ثوابه من میکنم حالا هر کی که میخواد خوشش بیاد هر کی نمیخواد بدش بیاد و اصلا بعد از اینکه یه جوری به کسی یا چیزی(مثلا خود خدا) یقین پیدا کردی عشقم خود به خود میاد.(اولا نگو نمیاد چون میاد بعدشم نگو چون یقین داره پس اوامرو گوش میکنه چون نمیکنه !)
تازه این وسط سلطان عشق چی میشه ؟ همونطوری که امام رضا(ع) سلطان العارفینه امام حسین(ع) هم سلطان عشقه.به این آسونیا که نمیشه همه ی این قضیه ماست مالی بشه.(که این مطلب آخر توضیح زیاد داره.)
تا قبل از این اگر کسی در مورد یه مطلبی یه حدیث میگفت من خفه میشدم ولی در این مورد اگه حدیث میارین باید دلیل عقلی هم همراهش بیارین یعنی باید با عقل جور در بیاد.حداقل بگین فکر میکنین چرا تو اون حدیث اونجوری گفتن(اینکه چرا چی فکر میکنین رو هم باید با یه حدیث دیگه ثابت کنین.)
این چیزا رو هم اصلا خشن نخونین میخوایم صحبت کنیم دیگه ! مراء و جدلی هم با هم نداریم ان شاءالله.
خدا خودش میگه که : گفت و گوی علمی میان بندگانم باعث زنده شدن دلهای مرده میگردد در صورتی که پایان گفت و گویشان به امری که مر بوط به منست برسد.
خلاصه این دو تا فعلا دلایل منه و با خیال راحت میرم بخوابم چون هر جوری بود خودمو گول زدمو فکر و دلمو یکی کردم تا بعد.
پ.ن 1:هم اکنون نیاز مند یاری سبزتان هستیم.
پ.ن 2:جدیدا تو یه وبلاگ نظر دادم.اونم در مورد عشق بود گفتم اگه میخوای در مورد عشق بنویسی باید خیلی بهتر از این بنویسی فکر کنم نفرینم کرد.
پ.ن 3:من از اول که نوشتن این پستو شروع کردم میخواستم یه چیزی در مورد چه طوری حدیث خوندنو رابطش با کشف شهود بنویسم ولی دیدین که چی شد.دیدین ؟
پ.ن 4:پس نتیجه میگیریم که اگه شما بخواین این قصه سر دراز دارد.
پ.ن 5:املای اراجیفو اصطرلابو مطمئن نیستم درست نوشته باشم.به هر حال اگه غلط نوشته باشم عمدا میذارم غلط بمونه تا شما رو امتحان کنم.(الکذب حرام ولو بمزاح.)
پ.ن ۶:پست قبلی مهم تره ها این پست فعلا حرف مفته اگه اونو نخوندین یه لطفی بکنین(به خودتون) اونو هم بخونین. (چی ؟ باید زودتر میگفتم ؟)
متشکر از حضورتون.
میخواستم در نقد حروفتون مطلبی بنویسم دیدم جواب همه حرفاتون در حدیثیه که نقل فرمودید :
محمدبن حکیم گوید: به حضرت ابوالحسن علیه السلام عرض کردم:
قربانت ما در دین دانشمند شدیم و از برکت شما خدا ما را از مردم بىنیاز کرد تا آنجا که جمعى از ما در مجلسى باشیم: کسى از رفیقش چیزى نپرسد چون آن مسأله و جوابش را در خاطر دارد بواسطه منتى که خدا از برکت شما بر ما نهاده، اما گاهى مطلبى براى ما پیش مىآید که از شما و پدرانت درباره آن سخنى به ما نرسیده است پس ما به بهترین وجهى که در نظر داریم توجه مىکنیم و راهى را که با اخبار از شما رسیده موافقتر است انتخاب مىکنیم.
فرمود:
چه دور است، چه دور است این راه از حقیقت، به خدا هر که هلاک شد از همین راه هلاک شد اى پسر حکیم سپس فرمود: خدا لعنت کند ابوحنیفه را که مىگفت: على چنان گفت و من چنین گویم. ابن حکیم به هشام گفت به خدا من از این سخن مقصودى نداشتم جز اینکه مرا به قیاس اجازه دهد.
(اصول کافى جلد 1 ص :72 روایة: 9 )
و چقدر شما عاملید به این حدیث ؟
سلام
به شما از بابت وبلاگ زیبا ومفیدتون تبریک می گم امیدوارم مطالب وبلاگتون پربارتر وزیباتر هم بشه
سلام دوست عزیز
با یه پست جدید بروزم : محاسبات اوقات شرعی / بخش اول
اگه رنگ بلاگتونم بهبود ببخشین بهتره ف چشم ما هم دعاتون میکنه.
پاسخ کامنتتون در ذیل پست قبلی ، داده شده ، خودتون برین ببینین!
سلام از ماست
رنگ وبلاگ یه جورایی واسم مقدسه.
مگه چشمو اذیت میکنه ؟ قالب بلاگ اسکایه دیگه !
با سلام
جناب علیرضا ی گرامی
از این بزرگواری شما صمیمانه سپاسگزارم
خدا میدونه ساعت ها وسواس داشتم و تردید که جواب این ها رو بدم یا نه می دونین چرا فقط و فقط برای اینکه وقتی گیر سگ هار میفتی فرار کنی گیری وایسی بازم گیری
این عالیجنابان همه شون زمانی که داشتن تو قنداق لالا می کردن کار من عروض خوانی و ....بود که بگذریم یعنی هنوز اینا وارد دبستان نشده بودن که من دانشگاه بودم و از محضر دوستانی مثل دکتر یاسمی دکتر میر شکاک دکتر خواجات جناب سنایی جناب بهرامی جناب هرمز سلیمانی جناب فرهادی بابادی جناب زمانی اصل ومهندس سعیدی راد ...(و سایر بزرگواران که بعضی هاشون هم مثل مرحوم باران ÷ور در قید حیات نیستن)کسب فیض می کردم که بماند
اما برای این عجق وجق هایی که تک تک شان را هم می شناسم که برای نمونه از بی نام دوم تو همین وب شعر زدم و کلی تبلیغ براش انجام دادم اون اولی که به مصداق روستا زادگان دانشمند پروفسور مآبی میکنه بلد نیست 4 تا جمله درست بگه باز بماند
که همشون رو همیشه محترم داشتم و براشون از جون و دل مایه گذاشتم
در مجموع 4 نفرن به فرماندهی یه نی نی
به حلاج گفتن اینهمه سنگ خوردی خندیدی چه شد که شبلی به تو گلی زد گریستی گفت گل از دست دوست که دانسته می زند درد ناک تر از سنگ از غیر ی است که به نادانی می زند
اگه عقل داشتن و منطق امروز باید همه چیز و می فهمیدن
مطلبتونو آف می خونم
باتشکر
:-X
من حرفی ندارم واسه ی گفتن صلاح مملکت خویش خسروان دانند و بس
اونا هم فهمیدن مسجد جای نماز خوندنه و بس
ولی شعرتون که خیلی قشنگ بود.
از ادبیاتتونم خیلی خوشم میاد واسه همین جوابایی که تو کامنتا میدین رو با ولع میخونم.
جناب علیرضا گرامی:
در جواب جناب دکتر داوود بیات ترخصی داشتم، مایل بودم شما هم حظ انشا ببرید، اما وقتی اینجا آمدم دیدم جناب دکتر برای شما هم کامنت گذاشتهاند، پس عجب نیست که من هم ترخصیابی کنم و برای شما کامنت بگذارم:
در جواب به دکتر داوود بیات/ از بینامتر از همه/ به لینک همین کامنت مراجعه کنید
دکتر جان من همون بینام 1 و 2 هستم، بینامتر از همه، با «...» نسبتی ندارم، چارتایی هم نیستم، «چارتایی» اسم پرندهای هست که شکارچیان میشناسندش (امیدوارم تا اینجاشو دوروست جوملهبندی کرده باشم) ... اما یا داوود، اینبار دیگر بند آب دادهای، تو همان بهتر است که شاگرد دانشگاهی «دکتر یاسمی» (رشید یاسمی که نیست؟ هست؟) یا «دکتر» میرشکاک (یوسفعلی میرشکاک نیست که؟ هست؟) و «دکتر» خواجات (کدام خواجات، همین وبلاگنویس را میگویی؟) یا جناب سنایی (منظورت حکیم سنایی است دیگر؟) یا جناب بهرامی (چرا نگفتی دکتر؟) و هرمز سلیمانی و فرهادی بابادی، و زمانی اصل (لابد مجید جان را میگویی، همان دورهگرد اهوازی که روزگاری کنار رودخانه همراه عظیمی و ... پاتوقی داشت و حالا نمیدانم کجاست؟) و «مهندس» سعیدیراد (این «مهندس» دیگر در شعرشناسی باید «عند» دانایی باشد لابد، به خاطر مهندسیاش) بوده باشی، آری همان بهتر که شاگرد اینها بودهای. حالا بگو جناب پرفسور دکتر داود بیات، اینهمه استاد را در کدام دانشگاه گردآوردی تا شعر یادت بدهند؟ ... روحش شاد جلالالدین که گفت: گر خدا خواهد که پردهی کس درد ... دنبالهاش را نمینویسم، ... همین تو را بس است. خوب شد آمدم غزلمثنویات را خواندم تا به این دام خودآشکارسازی بیفتی، و لوبدهی که نادان ابلقی بیش نیستی، ای بندهی جاهل، همهی اسمهایی که تومار کردهای برای استادی، آنهم زمانی که تو ادعا میکنی میبایستی شاگردیشان را کرده باشی، کودکی بیش نبودند. شاید امروز بعضیهاشان اسمی داشته باشند، اما لابد میخواهی بگویی ده سال پیش شاگردشان بودهای. نه؟ میرشکاک امروز اگر اسمی است به مدد فحاشی به شاعران و نویسندگان بزرگی چون شاملو (سخنی چند با پیر سلطنتآباد/ سلطنتآباد کجاست؟) اخوانثالث (سوم برادران سوشیانت) دولتآبادی، دکتر سیار، و ... شهرتی دارد، نه به مدد شاعریاش و قس علیهذا ... انصاف که ملایری نادان، بلاهت خودت را آشکار کردی، ... کاش این پارهی آخر را ننوشته بودی
سلام .علیرضای عزیز مگه بندگی غیر از عشقه؟ مگه دین غیر از عشقه؟ مگه عبادت بدون عشق معنایی میده؟ محتوای هر کلمه ای را که کنکاش کنی میبینی به یک نوع حب برمیگرده. منتها مسئله اینه که ما اون کلام را در چه سطحی برداشت میکنیم. دراین دنیای نسبی همه چیز مدرج است . معرفت و عشق نیز از این قاعده بیرون نیستند. اینقد هم دنبال حدیث نباش که تاریخ تاریکه.حدیثهای جعلی ویا حدیثهایی که موارد خاص دارند توی تاریخ زیاد پیدا میشه که بقول خودت "از کجا میفهمی منظورش چی بوده" . حدیث را باید از دلت بشنفی اونهم دلی که تزکیه شده باشه ومعیار حق وباطل شده باشه و البته باید توجه داشته باشی که محک ومعیار هر کس به عشقش بر می گرده که تازه اون را هم در سطح مرتبه ی اندیشه اش ادراک می کنه . در مورد بدعت هم باید توجه داشته باشی که هر صفتی که به ظهور میرسه بسته به جایگاهش معنی پیدا میکنه(برگرد به پست فیه مافیه وبلاگت). بدعت هم ازاین حالتها بیرون نیست :"واجب مستحب مکروه حرام وشاید مباح" . خوب؟ کدوم معیار تعیین کننده ی درستی یا نادرستی تلاش ماست؟ کلام معشوق.
سلام بر علیرضای عزیز /
خوشحال از حضور پر مهرت . مطالبت عمیق و جالب است از خواندنش بهره بردم . از عشق اسطرلاب اسرار خدا بحق نوشتی :
عشق بهترین نغمه بر موسیقی زندگیست . انسان بدون عشق هرگز با همسرائی با شکوه زندگی همنوا نخواهد شد .
همواره شاد و پویا باشی . خدانگهدارت
eshgh yani filme ghalbe moghadas
vakht kardi ye niga benda zbehesh
سلام. وبلاگ مفیدی دارید...
اگر عاشق شده باشی، می بینی که زمین و آسمان پر است از حدیث عشق (:
khahesh mikonam.
movafagh bashi.
سلام
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق امد و من دولت پاینده شدم
ممنون از اینکه به من سر زدی......مطلب قشنگی رو نوشته بودی:)
من اپ کردم...منتظر حضور سبز شما
موفق باشید...شوریده
ثشصقفصثفلقشبلقل