اینم عکس خدا٬مگه از خدا چیزیم میشه خواست بهتر از خودش ؟! حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه التحیه و السلام(یه جایی شنیده بودم.) از خدا خواست خدا خودشو بهش نشون بده٬خدا هم گفت این کوه رو نگاه کن بهش تجلی میکنم٬اگه سالم موند منو میبینی !!! باقیشم که میدونید٬کوه ترکید و حضرت موسی(ع) هم غش کرد.اما ... اما ... خدا به صاحب این عکس تجلی کرد٬ولی هر چی صبر کرد٬چیزی متلاشی نشد.
یه روایتم هست که میگن سندش ضعیفه :تو قیامت٬مومنین گیر میدن به حضرت رسول(ص) که بیا دیگه حتما خدا رو به ما نشون بده.حضرت رسول(ص) هم میگه گیر ندین بابا ! ول کنین. خلاصه اصرار پشت اصرار...رسول الله(ص) هم امیرالمومنین(ع) رو صدا میکنه میگه :بیاین ببینین٬ایناهاش :وجه الله٬عین الله٬اذن الله٬یدالله ...
پ.ن ۱: بله٬من غالیم٬جامم تو جهنمه ! لطفا تذکر ندین.
پ.ن ۲: به هر حال دیگه همچین عکسی رو سخت میتونید گیر بیارین.(شاید تمثال امام حسین علیه السلام رو هم واسه محرم گذاشتم.)
پ.ن ۳: میدونید که نگاه کردن به چهره ی امیر المومنین عبادته ؟شنیدن فضائل امیرالمومنین هم گناهای گوش رو میشوره و ...
پ.ن ۴: امام صادق علیه السلام فرمود: براى خدا بر مردم حقى نیست که بشناسند بلکه براى مردم بر خداست که بآنها بشناساند و چون بایشان شناسانید حقی است از خدا بر آنها که بپذیرند.
پ.ن ۵: و فرمود: امر تشیع خود را براى خدا قرار دهید نه براى مردم، زیرا آنچه براى خداست بحساب او گذارده شود و آنچه براى مردم است، بسوى خدا بالا نرود: بخاطر دینتان با مردم ستیزه نکنید، زیرا ستیزه کردن دل را بیمار کند، خدایتعالى به پیغمبرش (ص) فرمود: (((تو نمىتوانى کسى را که دوست دارى هدایت کنى، بلکه خدا هر که را خواهد هدایت کند) و فرموده است (100 سوره 10) (((مگر تو مىتوانى مردم را مجبور کنى که ایمان آورند))) مردم را رها کنید زیرا آنها از مردم تعلیم گرفتند و شما از رسولخدا (ص) تعلیم گرفتید. من از پدرم شنیدم که مىفرمود: چون خداى عزوجل بر بندهاى نویسد که باید در این امر (تشیع) داخل شود از رفتن پرنده به آشیانهاش شتابندهتر شود.
چرا ما در مورد عشق انقدر با هم بحث کردیم ؟!!! یکی نیست بگه ببم جان چرا خودتو اذیت میکنی ؟!!! تو سر پیازی یا تهش ؟!!! عشق به تو چه ربطی داره ؟!!! ممدوح یا مذموم٬خوب یا بد٬تو عاشقی یا اگه بخوای میتونی بشی!!!؟ عاشق هم که دست خودش نبوده ٬یهو عاشق شده؛حالا چه زمینی چه آسمونی ! مثل جریان بابا طاهر شدن بابا طاهر عریان که اول طاهر بود بعد عریان شد بعدش شد بابا طاهر عریان.
خوب البته من فکر میکنم یه کارایی هست که آدم بکنه و خودشو قدم به قدم به عشق نزدیک کنه٬ولی اگه تو این دوره زمونه عاشق پیدا کردی بکش... نه ببخشید برسون سلام ما رو هم بهش ما که یه قدم میریم جلو دو تا میایم عقب.(قورباغه ته چاه.)
فعلا که میمیرم واسه سی ثانیه از خود بی خود شدن٬حالا هر چقدرم که تکراری شده باشه اما بالاخره اسمش روشه دیگه٬حال ! اون لحظه ای که موی رگای مخ ول میکنه میذاره اندورفین رد شه بیاد تو.
در همین راستا رفتم کل انقلابو مثل مارمولک(به قول حسن کلاغ)گشتم دنبال سی دی سراج و شهرام ناظری ! که البته چون هیچ کس تو ایران دنبال سی دی اورجینال نیست و من هم ازین قاعده مستثنی نیستم٬یه خورده طول کشید تا پیداش کردم بعدشم نشستم فکر کردم به نفع تهیه کننده یا تهیه کنندگان این آلبومهاست که راضی باشن به رضای خدا٬حالا چهار تا سی دی هم ملت قاچاقی گوش بدن.اگه اون دنیا یقه ی ما رو واسه همچین چیزی بگیرن که چیزی بهشون نمی ماسه.و چون حالا دیگه من یه عارف واصل شدم هم٬حافظ و مولوی با سعدی جلوی سراجو (احتمالا تهیه کننده خودشه !)میگیرن میگن: یا رفیق ما رو ول میکنی یا ما هم راضی نیستیم که از اشعار ما استفاده میکردی(بالاخواه)پس آقای سراج اگه راضی باشی شاید به صورت عرضی ازین خوان نعمت چیزیم گیر شما اومد.
مخلص کلام اینکه صلاح از ما چه میجویی که مستان را صلا گفتیم٬الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم.حالا میخواد شیطانی باشه میخواد نباشه اصلا شیطونم آخر عاشق بوده که اون چیزیرو از خدا به جون خریده که هیچ کس جیگر نکرده بره دنبالش(ما میگیم جیگر!!!)اونم لعنتش بوده.
پ.ن ۱:اناالحق !!!
پ.ن ۲:من میمیرم واسه دید عرفانی به قضایا.
پ.ن ۳:البته دستور از بالا رسیده بود(نه خیلی بالا !)که برو کتابای عرفانی و شعر بخون ولی چی کار کنم دست خودم نیست در آینده ی نزدیک سراغ علما هم میرم٬بذارید یه کم خودمو جمع جور کنم.
پ.ن ۴:این تراکهای سراج قشنگه : دست افشان٬محفل عشق٬شور مستی٬سودای دل٬مه بالانشین٬بوی بهشت٬رویا٬حافظ خلوت نشین(زاهد خلوت نشین)!چشم جادو٬ارغنون٬میخانه٬سلطان عشق٬سماع مستان؛شهرام ناظری هم پیدا نکردم...ولی میگن من چه دانمش خیلی قشنگه.
پ.ن ۵:داستان بابا طاهرم ازین قرار بوده که شب اولی که میره حوزه ی علمیه ی قم زمان خودش یه شب سرد زمستونی بوده و بابا هم چون خیلی مخلص بوده میره میگه من چی کار کنم خدا تحویلم بگیره ؟(کجا هم رفته بوده !)٬طلبه ها هم میان یه کم عش(عشق)کنن میگن باید بپری تو حوض چهل دفعه غسل کنی٬غسل کردن همانا و بابا طاهر عریان شدن همان.خدا گفت منم به همتون نشون میدم کی سر کاره ! حالا هی بشینید درس بخونید حالشو ببرید.(عش کنید.)
ومن الله التوفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
بنا بر این داشتم که تا اونجایی که میشه از خودم واز تجربیات خودم و اون چیزایی که استنباط خودمه چیزی ننویسم مگر اینکه چرت وپرتای معمولی باشه و خلاصه نظر دادن تو مسائل نباشه مخصوصا که حالا مذهبی هم باشه.ولی فکر کنم این وبلا گ شخصیه ها کسی هم که میاد یه وبلاگ شخصیو میخونه پیه این چیزا رو هم به تنش میماله(این چیزا = نظر شخصیه نویسنده که اصلا نه علمیه نه حدیث و آیه ای در موردش یافت شده است ! تازه الان همه ی چیزای علمی با قرآن مطابقت داره.(منم شنیدم))
خوب به هر حال من که اصولا خواننده ی چندانی ندارم و ان شاءالله نخواهم داشت و نمیخوام یه کاری تو مایه های معاویه و کعب الاحبار بکنم چون معاویه به یکی پشتش گرم بود و بهش استناد میکرد.(اگه گفتین کی ؟)
بد عت در دین یعنی چی ؟
محمدبن حکیم گوید: به حضرت ابوالحسن علیه السلام عرض کردم: قربانت ما در دین دانشمند شدیم و از برکت شما خدا ما را از مردم بىنیاز کرد تا آنجا که جمعى از ما در مجلسى باشیم: کسى از رفیقش چیزى نپرسد چون آن مسأله و جوابش را در خاطر دارد بواسطه منتى که خدا از برکت شما بر ما نهاده، اما گاهى مطلبى براى ما پیش مىآید که از شما و پدرانت درباره آن سخنى به ما نرسیده است پس ما به بهترین وجهى که در نظر داریم توجه مىکنیم و راهى را که با اخبار از شما رسیده موافقتر است انتخاب مىکنیم. فرمود: چه دور است، چه دور است این راه از حقیقت، به خدا هر که هلاک شد از همین راه هلاک شد اى پسر حکیم سپس فرمود: خدا لعنت کند ابوحنیفه را که مىگفت: على چنان گفت و من چنین گویم. ابن حکیم به هشام گفت به خدا من از این سخن مقصودى نداشتم جز اینکه مرا به قیاس اجازه دهد.(اصول کافى جلد 1 ص :72 روایة: 9 )
ولی به تازگی یه سوال پیش اومده اونم اینکه چرا انقدر حدیث در مورد عشق کمه ؟ من که تا حالا یه دونشو دیدم یه جایی هم دیدم نوشته بود که احادیث معتبری که در مورد عشق گفتن٬گفتن عشق مذمومه.
البته این سوال خیلی وقت بود که ته مهای ذهنم بود ولی به هر حال از تو ضمیر نا خود آگاه یا هر کوفتی که اسمش هست اومد بیرونو داره اذیتم میکنه.
اولین چیزی که به نظرم رسید این بود که اون عشقی که تو احادیث مذمومه همون خاطر خواه شدنه و از قوه ی وهمیه نشات میگیره و اونو گفتن بده(به فتح باء) که مثلا عاشق کسی بشی که نباید و لیاقت نداره زمام عقلتو بدی دستش.
بعد فکر کردم که اینجا یعنی همون عشق یکی از نقاط حساسیه که فرق نگاه عارفانه و نگاه فقیهانه(عالمانه) رو روشن میکنه.چون میگن ائمه هر کدوم از شاگرداشونو یه جوری آموزش میدادن و به بعضیا که عرفان حالیشون بوده جوابای عرفانی میدادن و بهشون میگفتن که این سره(رازه (همه چیزو که نباید توضیح داد.)) پس سرش کن به اهلش بگو.(مثل یونس بن عبدالرحمن شاگرد امام رضا(ع)) که اگه این طوری باشه یعنی هیچی دیگه ! عشق یه مفهوم خطر ناکه که اگه از قبل آماده نباشی و یه سری چیزا(همون ظرفیت) رو نداشته باشی این ازون سرالاسراریه که درک کردنش مساویست با دیوونگی و سر به بیابون گذاشتن (تازه بعضیا با اینم حال میکنن.) پس اینجا یا فقیهی که راحت و بی دردسر زندگیتو میکنی یا عارفانه نگاه میکنی و میری عاشق میشی و خلاصه هیجان و بدبختی و بی خوابی و همه ی اون چیزایی که حافظ گفته.
عاشق شو ور نه روزی کار جهان سر آید نا خوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
یا عشق اصطرلاب اسرار خداست(این مال مولویه ها)
ولی هر جور بخوای فکر کنی ای خواننده ی این اراجیف اگه جای امام زمان(ع) بودی شمشیرو دست اون عاشقه میدادی یا اگر به محبم شمشیر میدادی عاشقرو ترجیح میدادی چون یا باید فکر طرف انقدر کار کنه که حکمت همه ی اوامرو بفهمه و عمل کنه یا عاشق باشه و به هیچی فکر نکنه ! بگه اگه الان خدا هم بگه این کارو نکن من میکنم چون عشقم بهم گفته و من کاری ندارم که اینی که گفته گناهه یا ثوابه من میکنم حالا هر کی که میخواد خوشش بیاد هر کی نمیخواد بدش بیاد و اصلا بعد از اینکه یه جوری به کسی یا چیزی(مثلا خود خدا) یقین پیدا کردی عشقم خود به خود میاد.(اولا نگو نمیاد چون میاد بعدشم نگو چون یقین داره پس اوامرو گوش میکنه چون نمیکنه !)
تازه این وسط سلطان عشق چی میشه ؟ همونطوری که امام رضا(ع) سلطان العارفینه امام حسین(ع) هم سلطان عشقه.به این آسونیا که نمیشه همه ی این قضیه ماست مالی بشه.(که این مطلب آخر توضیح زیاد داره.)
تا قبل از این اگر کسی در مورد یه مطلبی یه حدیث میگفت من خفه میشدم ولی در این مورد اگه حدیث میارین باید دلیل عقلی هم همراهش بیارین یعنی باید با عقل جور در بیاد.حداقل بگین فکر میکنین چرا تو اون حدیث اونجوری گفتن(اینکه چرا چی فکر میکنین رو هم باید با یه حدیث دیگه ثابت کنین.)
این چیزا رو هم اصلا خشن نخونین میخوایم صحبت کنیم دیگه ! مراء و جدلی هم با هم نداریم ان شاءالله.
خدا خودش میگه که : گفت و گوی علمی میان بندگانم باعث زنده شدن دلهای مرده میگردد در صورتی که پایان گفت و گویشان به امری که مر بوط به منست برسد.
خلاصه این دو تا فعلا دلایل منه و با خیال راحت میرم بخوابم چون هر جوری بود خودمو گول زدمو فکر و دلمو یکی کردم تا بعد.
پ.ن 1:هم اکنون نیاز مند یاری سبزتان هستیم.
پ.ن 2:جدیدا تو یه وبلاگ نظر دادم.اونم در مورد عشق بود گفتم اگه میخوای در مورد عشق بنویسی باید خیلی بهتر از این بنویسی فکر کنم نفرینم کرد.
پ.ن 3:من از اول که نوشتن این پستو شروع کردم میخواستم یه چیزی در مورد چه طوری حدیث خوندنو رابطش با کشف شهود بنویسم ولی دیدین که چی شد.دیدین ؟
پ.ن 4:پس نتیجه میگیریم که اگه شما بخواین این قصه سر دراز دارد.
پ.ن 5:املای اراجیفو اصطرلابو مطمئن نیستم درست نوشته باشم.به هر حال اگه غلط نوشته باشم عمدا میذارم غلط بمونه تا شما رو امتحان کنم.(الکذب حرام ولو بمزاح.)
پ.ن ۶:پست قبلی مهم تره ها این پست فعلا حرف مفته اگه اونو نخوندین یه لطفی بکنین(به خودتون) اونو هم بخونین. (چی ؟ باید زودتر میگفتم ؟)